از هرزگی ها به او پناه می بردم
ساعت ها با او می نشستم
قهوه می خوردیم
چه درد و دل هایی كه به او نگفتم
چه اشك هایی كه با او نریختم
اما روزی فهمیدم
او هم عجوز هزار عروس است
تنهایی هم هرزه ای بیش نبود
هر حرفی به او زده بودم
به كسی نگفت
چه خوش خیالم من!!
تنهایی راز دار بود
فقط
تمام حرف هایش دروغ بود
نظرات شما عزیزان:
ما12تا
ساعت21:00---1 اسفند 1391
سلام داداشی خوبی؟چ خبرا؟
تو این دنیا هر چی خوبی کنی جواب داده نمیشه
الهی کسی زهر نامردی کسیو تخورده باشه داداشی جون تو چرا قلبت شکسته میتونم بپرسم؟
ghazale0066
ساعت14:47---25 دی 1391
hame mese ham nistan bayad entekhabet dorost bashe hamin
پرشیا
ساعت23:33---20 دی 1391
من که شکستم... بار ها و بار ها.... خدایا شکستنم بس نبود... ممنون بابت حضورت. مطالب قشنگی داری و این یه شعار نیست. بازم سر میزنم موفق باشی.
†ɢα'§ : پوچ بود,
چهار شنبه 20 دی 1391
21:32
|- [̲̲̅̅a̲̲̅̅r̲̲̅̅a̲̲̅̅s̲̲̅̅h̲̲̅̅]
-|