گذشتهام دوباره از گدشتهام
نشستهام کنار خاطرات مردهام
و میزنم ورق
گذشتههای رفته را
دوباره زنده میشود بردارم
به صورتم نظارهمیکند
که در میان زخمها شکستهام
شکسته قامتم
بروی قبر بردارم
دوباره شمع میبرم
و گریه میکنم
برای روزهای رفتهام
گذشتهای که روزها
من از خوشی در آن گذشتهام
و شکسته میزنم قدم
هنوز روی پای رفتنم
ورق میزنم گذشته را
و تلخ میشود همیشه طعم لحظههای من
و غرق گریه به خواب میروم
و این
تمام معنی گذشتههای من
قرن ما اگر عاشق ندارد
اما دل شکسته بسیار دارد
قرن ما اگر بوستان ندارد
اما باغ خشکیده بسیار دارد
قرن ما اگر پرنده ندارد
اما حصارهای پر قفس بسیار دارد
قرن ما اگر خوشی ندارد
اما اشک و اه و حسرت بسیار دارد
قرن ما اگر حافظ ندارد
اما حافظ نامه های پر درد بسیار دارد
قرن ما اگر اهو ندارد
اما صیاد انسان بسیار دارد
قرن ما اگر شیرین و فرهاد ندارد
اما لیلای بی مجنون بسیار دارد
قرن ما اگر مرد مردان ندارد
اما جوانمردهای بی نام و نشان بسیار دار
قرن ما اگر قهرمان ندارد
اما کوچک مردهای خیابانی بسیار دارد
قرن ما اگر باران ندارد
اما هوای سمی بسیار دارد
قرن ما اگر صدا ندارد
اما
فریاد خاموش
بسیار دارد
خسته از دست غريب وآشنا
در ميان اين شب تاريک و سرد
مانده ام تنها کنار پنجره
سينه ام لبريز از اندوه و درد
پشت من از نارفيقي ها شکست
از خيانت خسته و آزرده ام
سادگي کردم و يک بار دگر
خنجري از مکر ياران خورده ام
خسته ام از گردش اين روزگار
خسته از اندوه و رنج و دردها
خسته از اين مردم روبه صفت
خسته ام از حيله ي نامردها
قلب من از دست ياران خون شده
کوه غمها بر سرم آوار شد
اين جهان را نارفيقي ها گرفت
شير جنگل طعمه ي کفتار شد
مرده ديگر در جهان مردانگي
اي قلم اي مونس شيرين من
روي دفتر حک نما درد مرا
شايد اشعارم شود تسکين من
نيمه شب در به در آواره ام من
به دنبال يک آغوش بي منتم من
به دنبال يک عشق!
عشق حقيقي!
ياخيالي!
به اين دلتنگي عادت دارم هر روز
به قلبي که يه ذره ميشه
تموم خاطراتم
بي منت! از کنارم عبور مي کنند
نيمه شب! من دل شکسته ام را
آرام آرام
به سوي خدا پرتاب ميکنم
آري سقوط ميکنم
چون خدا هم حتي مرا نمي خواهد
مرا هم مثل شيطان ميراند
ميداني چرا؟
چون درد دل من
هيج درموني ندارد
جز عذاب
عشق جمله ایست پر از معنا
جمله ای از آغاز زندگی
جمله ای از جنس واژه و احساس
جمله ایست شاید ابی یا طلایی
یا به رنگی از مشکی
جمله ایست گاه
آخرش رازی از سوال؟
گاه
تعجب!
گاه
یک نقطه.
گاه که حرفی نیست
جمعی از نقطه ها... .
عشق جمله ای کوتاه و بلند
جمله ای پر از احساس
گاهی
از حس غم
گاهی هم
از حس بودن
حس شادی
جمله ایست با نشان مرگ
از نشان بودن
جمله عشق زیباست
کوتاهیش هم پر معناست
زیباترین آن کوتاهترینش هست
جمله آغاز عشق این است
"دوستت دارم"
جمله اش را دوست دارم.
نمی دانی چقدر درد دارد
تکیه بر دیوار های سرد این کوچه
لحظه لحظه اش برایم زجر آور است
پشت این فاصله ها هر روز می شکنم
کاش بودی یو دستان سردم را میگرفتی
اه چه بی تابم من
دگر نه صبری برای مانده نه طاقتی
دوست دارم در صفحه یه روزگار
آرام
آرام
بسوزم و تو تماشا کنی از اون دور ها
که چگونه از عشق تو میسوزم
بیا او تشنه ترم نکن
که من در عذابم
این شعر تقدیم به عشقم
دوست داشتن
چه کلام کاملی است
ومن این روزها
چقدر دلم لک زده
برای دوست داشتن
برای با تو بودن
برای هميشه باتوبودن
بياد داشته باش
هميشه بياد داشته باش
كه من دوست داشتن را
وعشق را
لحظه لحظه زندگی كرده ام
در دورانی که دوست داشتن گم شده !
درلابلای کو چه های سرد و تاریک
درلابلای اشک های سردم
درلابلای فریب و دو رنگی !
دركنار رنگی كه رنگ نيست!
ودركنارعشقی كه دوست داشتن نيست
روز مرگم لاله ها پرپر کنید
خبر مرگم را همه جا شیدا کنید
روی قبرم لاله ها پرپر کنید
شب یلدا غصه ها از بر کنید
شهر را حل حله بارون کنید
همه جا درد دلم را بی صدا بیمار کنید
دوای درد دلم را پیدا کنید
هرچه هست بی صدا مدفون کنید
خاک سردم را پخش در دریا کنید
روی قبرم شعری را هک کنید
هرچه دارم وقف بر مردم کنید
دل غم دیده ام را پر پر نکن
قلبم شکسته ام را شکسته تر نکن
امید سوخته ام را سوخته تر نکن
دست سردم را سرد تر نکن
بغز شبهایم بد جوری بی حالم کرده
امشب بد تر از تمام شب هاست
چشمانم دگر واسه همیشه تار میبنند
خدایا اینست رسم عاشقی
فقط شکست فقط شکست
پس روز های خوب عاشقی کجاس!
جوابم را از که بگیرم از چه بگیرم
خدایا بس است عذاب
چرا نمیگیری جانم
مگر گناه من چه بود
فقط
عاشق شدم
هوای کوچه ها چه دلگیر شده
دل شکسته ام چه داغون شده
نگاه مردم خیلی سنگین شده
دست سرد من تنها تر شده
نگاه هیز مردم هیز تر شده
زخم قلب من خیلی عمیق تر شده
فریاد سکوت من بلند تر شده
چشمام خیس ترو خیس تر شده
پاهام شل ترو شل تر شده
امروز پلکام خیلی سنگین شده
تپش قلبم کند ترو کند تر شده
خدا بهم نزدیک ترو نزدیک تر شده
روز مرگم نزدیک تر شده
روز مرگم از قبل مشخص شده
روز مرگم فردا شده
دوباره تنها شده ام
دوباره دلم هوای با تو بودن را کرده است
دوباره دلم هوس کرده است شکست دوباره را
دوباره شروع میکنم این بازی احمقانه را
اسم این بازی چه بود!
آری یادم می آید اسمش عشق بود
عشق عشق عشق
بازی کودکان بازی با دل دیگران
حال میفهمم حرف های مادرم را
این عشق ها فقط یک بازی زود گذر نبود
بلکه فقط خرابی و خراب کردن بود
حال یک عمر عاشقانه به انتظار مینشینم
به انتظار یک بازی کننده یه صادق
که تنها فقط او یک نفر است
که این بازی را خوب بلد است
او تو هستی آری خود تو
شاید فراموش شده ام شاید فراموشم کرده
شاید منم خسته شدم شاید او هم خسته شده
شاید هر دو بریده ایم شاید هر دو خسته شدیم
اما نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو خاطره هام
شاید قسمت این بود شاید تقدیر ما همین بود
شاید روزی تموم شاید ها از بین رفت
شاید روزی تلخی این درد شیرین شد
شاید روزی شایدی هم آمد و شد
من منتظر میمانم تا آن روز
وقتی که برگشتی
به تو می گویم
دیگر من
نیستم
حال تو بمان
با همه یه این شاید ها تو بساز
غصه یه عشق لیلی و
مجنون را
ϰ-†нêmê§ |