بی خبر از حال هم بودن چه سود؟
بر مزار با سوز نالیدن چه سود ؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارم اب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا را خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان
لباس مشکی را برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم گذاشتن چه سود؟
تنهایی را دوست دارم، زیرا بیوفا نیست
تنهایی را دوست دارم، زیرا عشق دروغین در آن نیست
تنهایی را دوست دارم، چون بارها تجربه كردم
تنهایی را دوست دارم، چون خدا هم تنهاست
در كلبهی تنهاییهایم در انتظار خواهم گریست و انتظار كشیدنم را پنهان خواهم كرد
شاید در سكوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی
بگذار كسی نداند كه هنوز دوستش دارم
مرا دیوانه نامیدند
به جرم دلدادگیهایم٬
به حکم سادگیهایم٬
مرا نشان یکدیگر دادند و خندیدند!!!
مرا بیمار دانستند
برای صداقت در حمایتهایم٬
نجابت در رفاقتهایم٬
نسخه تزویر را برایم تجویز کردند!!!
مرا کُشتند و با دست خود برایم چالهای کندند
به عمق زخمهایم٬
به طول خستگیهایم٬
منِ بیمارِ دیوانه٬
نمیخواهم رهایی را از چاه تنهایی
که مردن در این اعماق تاریکی٬
برایم مرحم درد هایم است
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته
خیلی دلم گرفته
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كار تو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
__
_
آرزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
میرسد روزی که شبها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو ازبر کنی
از هرزگی ها به او پناه می بردم
ساعت ها با او می نشستم
قهوه می خوردیم
چه درد و دل هایی كه به او نگفتم
چه اشك هایی كه با او نریختم
اما روزی فهمیدم
او هم عجوز هزار عروس است
تنهایی هم هرزه ای بیش نبود
هر حرفی به او زده بودم
به كسی نگفت
چه خوش خیالم من!!
تنهایی راز دار بود
فقط
تمام حرف هایش دروغ بود
عزیزم دلم گرفته
دلم برایت تنگ شده
دلتنگ گرفتنت دستهای گرمت هستم
دلتنگ بوسیدن گونه هایت هستم
آنقدر دلتنگم که اینک آرزو دارم حتی یک لحظه نیز از راه دور تو را ببینم
عزیزم دلم گرفته ، دلتنگت هستم
کاش همیشه در کنارم بودی تا دلتنگی به سراغم نمی آمد
کاش همیشه در کنارت بودم تا هیچگاه دلم نمیگرفت
هیچگاه نفهمیدی چقدر به وجودت ، به آن آغوش مهربانت نیاز دارم
هیچگاه نفهمیدی چقدر تو را دوست دارم
کاش به سر میرسید ثانیه های دلتنگی
کاش اولین ثانیه در کنار تو بودن فرا میرسید و هیچگاه نیز به پایان نمیرسید
به یادت هست روز دیدارمان خیره به چشمانم شده بودی ، من هم غرق در چشمان نازنین تو بودم
اینک دلم برای چشمانت یک ذره شده ، تو هم دلت برایم تنگ شده؟
هنوز مثل قبل مرا دوست داری؟ هنوز برای دیدنم لحظه شماری میکنی؟
هنوز وقتی در کنارم نیستی بیقراری میکنی؟
طاقت دوری تو را ندارم عشق من ، مگر من جز تو چه کسی را دارم ، تو را دارم که دنیای منی
خدایا این دنیای زیبا را از من نگیر
دلم برای دنیایم تنگ شده دنیای من
دلم گرفته ای دنیای من
راستی خیلی میترسم! میترسم تو را از دست بدهم
میترسم دوباره تنها شوم ، دوباره همسفر غمها شوم
بیا در کنارم تا آرام شوم ، بیا در کنارم تا دوباره خوشحال شوم
بیا در کنارم تا دوباره دنیای زیبای خودم را از نزدیک ببینم
عزیزم خیلی دلم برایت تنگ شده
از بهارش بهار فاصله داشت
دستهایش ز دار فاصله داشت
قامتش روی ریل خوابیده
سوتهای قطار فاصله داشت
هرچه با روزگار می جنگید
باز با انتظار فاصله داشت
حرف هایی كه هیچگاه نگفت
واژه هایی ... كه یار فاصله داشت
روزها را ... پیاده می پیمود
روزها ... با سوار فاصله داشت
فكرهایی پر از فشرده شدن
مشت او با انار فاصله داشت
هی وضو پشت هم وضو وضو
روح ناسازگار فاصله داشت
هم تبار شهاب ها شده بود
سالها از مدار فاصله داشت
دوستت دارم ای کلام عاشقونه
دوستت دارم از من نگیر بهونه
دوستت دارم قد تمام آسمون
دوستت دارم منو تنها نزار ای مهربون
دوستت دارم مثل همون ساز قدیمی کنج خونه
دوستت دارم مثل کبوتر که می سازه آشیونه
دوستت دارم ای که سزاوار محبتی
دوستت دارم در سخاوت از دریا بزرگتری
دوستت دارم قد دریا که آرامه گاهی طوفانی
دوستت دارم واژه پنهانی،دل اومده مهمانی
دوستت دارم مثل چکیدن شمع،سوختن پروانه
دوستت دارم تو قلبمی ای رویای غریبانه
دوستت دارم مثل نگاه عاشق به معشوق
دوستت دارم از دل وجون ای ابروکمون
دوستت دارم مثل بغض عاشق وقت سفر
دوستت دارم از شعرم نشی در به در
دوستت دارم مثل قصه گوی دل ما که از خود ماست
دوستت دارم جدا از این هیاهو که خدا با ماست
می ترسم
از رگبار مسلسل های بی فشنگ
از لبخند های به ظاهر قشنگ
می ترسم
از كویر پر سراب
از چشم های خیس آب
می ترسم
از زمانه بی گذشت
از دست سرنوشت
می ترسم
از خانه هایی كه باغ دارد
از باغ هایی كه چاه دارد
می ترسم
از سازهای بی صدا
از ناله های مادران خوش خیال
می ترسم
از قصه های باغبان
از گله های خسته از چوپان و راه
می ترسم
از نگاه های به ظاهر شرمنده
از دل های سراسر آكنده
می ترسم
از پنبه های كه با آن سر می برند
از خنده های كه با آن دل می برند ...
چشم هایم را می بندم و در رویا فرو می روم
شهری را می بینم كه در ان ادم ها
مانند فرشته هایی بی بالند
كودكان مثل گل شاداب اند
محبت در ان موج می زند
باغم بی گانه اند
چشم هایم را باز می كنم
این بار شهری را می بینم
كه در ان مفیدترین كار
تماشاكردن سوختن انسانیت است
و به بازی گرفتن ابرو ادم ها
شهری را می بینم كه دران انسان ها مانند لاك پشت هایی در لاك خود فرو رفته اند
عده ای فقیر
عده ای پول دار
این شهر واقعی است
از باران که می گویم
تر می شود لحظه هایم
از برف که می گویم
سپید می شود خاطره هایم
از چشمه که می گویم
می جوشد ترانه هایم
از تو که می گویم
تازه می شود بهانه هایم…
یه وقتایی اینقد آدم زندګیش غمناک میشه ک دوست داره یکی یهو بګه کااات.. عالی بود عالی
خسته نباشین بچه ها
واسه امروز بسه
من که یاری ندارم،چشم انتظاری ندارم
قاصدک برو برو که باتو کاری ندارم
قاصدک به چشم من قصه یک دردی برو
میدونم برای من خبر نیاوردی برو
توی هفت تا آسمون من یه ستاره ندارم
کسیکه عشق منو به یاد بیاره ندارم
ندارم دلی که یه لحظه به یادم بزنه
ندارم هیچ کسی که فکر کنی یار منه
قاصدک برو برو که با تو کاری ندارم
من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم
خیلی وقته اونیکه براش میمردم دیگه نیست
قاصدک ها روبه یادش میشمردم دیگه نیست
خیلی وقته که دارم با تنهایی سر میکنم
همه قاصدکهای شهرو پرپر میکنم
قاصدک برو برو که باتو کاری ندارم
من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم
اگرروزی داستانم رانقل کردی بگو:بی کس بود،اما نا کس نبود.تنهابود،اماکسی روتنهانذاشت.دلشکسته بود،امادل کسی رونشکست.کوه غم بود ولی کسی رو غمگین نکرد وشاید بد بود ولی برای کسی بد نخواست ….؟
اولین بوسه ام بود اولین یارم بود
تا حالا کسی رو نبو سیده بودم
چشمامو بستم چشماشو بست
اروم نزدیک هم شدیم اروم دستامو
حلقه کردم دور کمرش نزدیکتر شدیم
تا هدی که نفسش می خورد تو صورتم
بلخره اون لحظه رسید لباش رو لبام بود
بهتر از هر حسی تو دنیا بود قلبم داشت
تند تند میتپید نفسامون تند شده بود
لباش نرم تر از هر چیزی تو دنیا بود
خوش طعم تر از هر چیزی تو دنیا بود
لبام کم کم خیس شد پیوندمون محکم
و محکم تر شد بعد از چند دقیقه از هم
جدا شدیم حس فوق العاده ای داشتم
دوست داشتم زمان وایسته و فقط و
فقط منو اون زنده باشیم عجب چیزی
بود خیلی خوب بود از اون روز و اون
موضوع تقریبا سه چهار ماه میگذره اما
پشیمونم کاش اون لحظه هیچ وقت هیچ
وقت پیش نمی یومد چون اون روز داشتم
لذت میبردم و الان چیزی بجز غصه خوردن
ندارم بعضی وقتا از خدا می خوام زمان رو
بر گردونه کاش هیچ وقت من با اون اشنا
نمی شدم کاش اصلا اونو نمی دیدم کاش اون
اصلا وجود نداشت همیشه بعد از شروع شیرین
پایان تلخی هم هست
از من نگیر این لحظه ها را،هر چه باشد من یک عاشقم ،
نگاهی به من بینداز ببین به چه روز افتاده ام…
ببین چه کسی مرا به این روز انداخت
تو مرا اینگونه با لحظه های عاشقی آشنا کردی
تو مرا در دام عشق گرفتار کردی
کلبه یه تنهایی
ای اشک ، آهسته بریز که غم زیاد است ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم ، کسی یار کسی نیست
اینجا کلبه یه تنهایی
اینجا کلبه یه تنهایی اینجا ما با هم . هم دردیم اینجا
ما میفهمیم چی میگی.. حرف کسی اینجا فاش نمیشه
اینجا قصه یه کسی رو بیرون نمیبریم حرف کسی رو جار نمی زنیم
ادم ها اینجا با بیرون فرق دارن نخند نگو حرفم چرته امتحان کن
نه چیزی ازت کم میشه و نه چیزی ازت گرفته میشه اینجا کلبه یه
غم و اندوه اینجا جای هم دردیه جای دوستیه اینجا همه دست تو دستیم
هر مشکلی رو باز گو می کنیم هر مشکلی رو حل میکنیم اینجا همه یکسانیم
اینجا چیزی به اسم مسخره کردن نداریم حالا مونده فقط بسته به نظر خودت
کی اینجا چه جور جاییه ا...........
چه دنیای غریبانه ای است!
یکی می آید یکی می رود
چه دنیای پر فرازی است!
یکی می ماند یکی می میرد
چه در این دنیا در مانده ایم!
چه در این دنیا بی کسیم!
دنیا دنیای خداحافظي است
دنیا دنیای محکومی است!
چه دنیای تاریکی است!
در این دنیا چه می توان کرد؟
چه می توان کرد !!!؟
جز بستن کوله بار سفر!
جز خداحافظي! ...
خداحافظ گل نازم تموم حس آوازم خداحافظ وجود من برو رویای پروازم خداحافظ گل پونه برو از قلب ویرونه لالایی آی دل تنها کسی دردو نمی دونه لالایی نم نم بارون بگیر آروم دل داغون نذاردستت بازم رو شه نذار اشکات بشه بارون حالا که تو نگاه تو منم مهمون ناخونده میرم امابدون قلبم تودستهای توجا مونده نمی دونی نمی دونی چه تنها سخته دل کندن آخه عاشق نبودی تو بدونی نازنین من
آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را …
دلت شاد و لبت خندان بماند
برایت عمر جاویدان بماند
خدا را میدهم سوگند بر عشق
هر آن خواهی برایت آن بماند
اگر روزی دلت لبریز غم بود گذارت بر مزار کهنه ام بودام بگو این بی نصب در خاک خفته یه روزی عاشق دیوانه ام بود
خواستم با تو باشم نخواستی ، خواستم مونس و یارت باشم نخواستی
خواستم برای همیشه در کنارت باشم نخواستی خواستم هم گام و هم نفس روز های تنهایی ات باشم نخواستی ،
خواستم پذیرای نگاه مهربانت باشم نخواستی ، خواستم قلبم را به یادگار تقدیمت کنم باز هم نخواستی
نخواستی هیچ کدام را نخواستی و نخواستی
ϰ-†нêmê§ |