از گریه ی بی بهانه ات می ترسم
آتش نشو از زبانه ات می ترسم
هی! فاصله ی مجاز را حفظ بکن
از بوسه ی عاشقانه ات می ترسم
انگیزه ندارم که سوالی بکنم
درباره ی تو فکر و خیالی بکنم
یک ذره نگاه مشترک در ما نیست
من با چه زبانی به تو حالی بکنم؟
کجا مانده ام؟! کجا هستم؟! به چه می اندیشم؟! نمی دانم!!!
هنگ کرده است دلم از هجوم بلاهای گوناگون، چنانکه گذر زمان نبض ثانیه هایم را تکان نمی دهد.
دگر احساس میکنم زنده نیستم
زنده ام؟ زنده ام؟ زنده ام؟
وقتی در اغوش تو هستم دگر جانی ندارم
قلبم از تپش می ایستت تمام بدنم می لرزد
این چه حسی است؟ چه حال و هوایی است؟
فقط شقایق این حس را به من میدهد؟
آری چون او فقط عشق من است
این چه حسیست؟ هوس؟ عشق؟ یا فقط وابستگی؟
او هم مرا می خواهد؟ او هم این حس پاک را احساس می کند؟
آری اوهم احساس میکند چون او نیز عاشق من است
می خواهم او را بیشتر از خودم
به اوم احتیاج دارم هنوز ایا باز هم بر میگردد؟ باز هم مرا به اغوش پاکش می کشد؟
جواب این سوال را نمی دانم!!! چون او دگر رفته است
منتظر میمانم بلخره مال من میشود در این دنیا هم که نشود در آن دنیا بلخره مال من می شود
خدا بلخره صدای گرفته ام را می شنود بلخره آرزویم را بر اورده می کند
دفتر خاطراتم را باز میکنم فقط با یک نام شروع شده است
شقایق
کلمات هم چو هم هستن همه از عشق می گویند
همه از دوست داشتن و مهر و محبت می گویند
ورق میزنم صفحه یه بعد کمی خیس است این صفحه
جای قطره های اشک روی کاغذ بجا مانده است
نوشته ام : امروز شقایق دگر با من نیست
از خودم سوال می پرسم؟
آیا با دیگریست؟
نه او به من قول داده بود هرگز ترکم نمی کند
سوال ها مانند ابر از ذهن پریشانم میگذرند
کمی فکر میکنم
ایا هنوزم تنهاست... منتظر من است؟
فکر نکنم جدایی را او خواست نه من
حال اندوه قلبم را فرا میگیرد
چشمانم پر از اشک میشوند قلبم دوباره میشکند
دوباره تنها می شوم با غصه ها
و با خاطراتم که از یادم هرگز نمی رود بیاد او میمیرم
وای از دست این تنهایی . وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفس گیر.ای خدا بیا و دست های سردم را بگیر
خسته ام. باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم. همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
هم چیز برایم مثل هم است. طلوع برای همرنگ غروب است. گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست
عادت کرده ام دیگر
عادت کرده ام از همنشینی با غمها.کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته. دیگر کسی به سراغ من نمی آید. تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده
دیگر در قلبم جای کسی نیست
هرچه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم. کسی نیست! هرچه اشک میریزم خالی نمیشوم
تا شادم کند. کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته
خیلی دلم گرفته
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغز لعنتی نمی خواد بشکند
وای از دست چشم هایم. وای از دست اشک هایم
آرزو به دل مانده ام کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمی گویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد. نمی گوشم از درد های خویش تا کسی دلش به درد آید
پای درد دلهایم . اینکه دارم با خود درد دل میکنم به من که میدانم کسی نمیشنید
دلم گرفته. رنگ و رویی ندارد. برایم این لحظه ها . حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمی خواند غمهایم را. میدانم کسی نمیشوند حرفهایم را. حتی اگر فریاد هم بزنم کسی
نگاه نمی کند دیوانه ای مثل من را
میدانم کسی در فکر من نیست. تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست. میمانم با همین تنهایی و تنها
میمیرم. تا عبد همین دستهای غم را میگیرم
سلام کسی که منو دیوونه کرد با یک نگاش قلبمو ویروو نه کرد سلام کسی که تو دلم نشسته نشسته تو ی این دل شکسته سلام کسی که آسمونم شده تو تاریکی چراغ خونم شده سلام کسی که واسه من یه دنیاس دنیای من بدون اون رو هواست سلام ای فرشته ای که اومدی از آسمونم اومدی پیشم که دیگه نزاری تنها بمونم سلام ای تنها جزیره توی اقیانوس عشقم با وجود تو همیشه روشنه فانوس عشقم سلام ای تنها نشونه از دلای غم گرفته بیا پیش من عزیزم به خدا دلم گرفته سلامی به گرمی عشق به لطافت وجودت سلام کردم که بدونی میمیرم من در نبودت
تو شکوفه ی بهاری من یه برگ زرد پاییز تو یه رویای خیالی ولی من شعری غم انگیز تویی یک جنگل سرسبز ولی من کویری خشکم دست تو دست من نذاشتی دستمو پس زدی محکم تویی یک خورشید تابون ولی من ی ماه تاریک تو یه جاده ی عریضی ولی من یه راه باریک تویی یک درخت زیبا ولی من یه تیکه چوبم حالمو اگه بپرسی توکه باشی دیگه خوبم تو یه قلب مهربونی ولی من قلبی شکسته قلبی که داغونه اما نشد از عشق تو خسته قلبی که خونه ی غم هاست قلبی که عاشقه اما همیشه تنهای تنهاست تو .... تو عشق منـــــــــــــــی
اره منم همون بد بخت تنها
خجالت نمی کشم حرف دلم رو بگم
من همون کوچولوی تنهام
همونی که وقتی بغزش میگیره نمی تونه جلوی گریه کردنش رو بگیره
اره من همونی ام که وقتی گریش میگیره تکیه گاهی جز دیوار نداره
همونی ام که وقتی دلش میگیره کسی رو نداره دلداریش بده
همون کوچولوی تنهام همون کوچولویی که وقتی دلش تنگ میشه زانو هاشو بغل میکنه
من همونی ام که هیچی کم ندارم اما هیچ کی رو ندارم
همونی هستم که عشقش رفت
من همون کوچولوی مظلومی هستم که هیچ کی بهش اهمیت نمی ده
اره من همونی هستم که دیوونه وار عشقش رو دوست داره
همونی هستم که با اینکه ترک میشم ترد نمیشم
همونی هستم که دیگران رو گرم میکنم خودم رو سرد
همون کسی که فقط دو تا پا داره هیچ وقت نتونسته چهار تا داشته باشه
من همونی هستم که میشکنم و صدام در نمیاد
همونی که وقتی عشقش رو بوس میکرد از چشماش اشک جاری میشد
اره من خیلی احساسی هستم نشدم بودم و هستم
من همون تنهای سیاه پوشم همون کسی که گدای هم دردی
هرزگی فقط تن فروشی نیست
ربطی به جنسیت هم نداره
همین که از اعتماد کسی سوء استفاده کنی هرزه ای
همین که به دروغ بگی دوستت دارم هرزه ای
همین که خیانت کنی هرزه ای
همین که رفاقتت به خاطر پول بفروشی هرزه ای
اگه میخوای تن فروشی بکنی
صاحب اختیار بدنتی
اما هرزگی نکن
چون از احساس و آبروی و غرور دیگران باید مایه بذاری
دلگيرم از کسي که امروز ديگر ندارمش سايه اش را هم حتي از سرم گرفت
کسي که دست هايش را عاشقانه
بر گردنم حلقه مي کرد
و مرا
دوست مي داشت
کسي که وقت خداحافظي
با اشک بدرقه ام ميکرد
آن روز با اشک بدرقه اش کردم
من ميرفتم و بر ميگشتم
اما او بي وفا شد
رفت و هرگز بر نگشت
اين روزها
عکس هايش هم
به من نگاه نميکنند
با من غريبگي مي کنند
دلم ميشکند
بغض ميکنم
غرق مي شوم در شعر دلتنگي
من بي تو شده ام
گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه
برو
همینکه روزها بگذره و یادی ازت نکنه
همینکه نپرسه چجوری روزاتو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه
همینکه دیگه لا به لای حرفاش دوست دارم نباشه
و همینکه حضور دیگران تو زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا میشه
بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
بغلم کن بغلم کن
که بیام تو فکر ِ تو
نفسی تازه کنم
در هوای ِشعر ِتو
بغلم کن بغلم کن
که بیام تو قلب ِ تو
یه گل ِ دوست دارم
بچینم از لب ِ تو
منو در قالب ِ شعر
گاهی وقتا غزلم کن
شعر ِ بارونی بگو
زیر بارون بغلم کن
بغلم کن که وفا
رو کنه به آدما
شهر مون غیرتی شه
پشت کنه به بیوفا
بغلم کن که نگات
نره از خاطر و یاد
عشق پاک من و تو
نشه بازیچه ی باد
منو در قالب شعر
گاهی وقتا غزلم کن
شعر ِ بارونی بگو
زیر بارون بغلم کن
بغلم کن بغلم کن
که دلم بیتابه
جامو باز کن تو دلت
که چشام بیخوابه
اگه تلخم تو جدایی
بیا مثل ِ عسلم کن
عاشقی از دور نمیشه
بیا اینجا بغلم کن
کمی مرا نگاه کن
نگاه کن کمی مرا
ببین ،
سکوت لعنتی مرا نشانه رفته است !
ببین ،
تمام لحظه های بی کسی ،
میان ناکسان گذشته است
کمی مرا نگاه کن
نگاه کن کمی مرا
ببین پر از اشاره ام بدون تو !
قسم به قلب پاره ام
پر از نگاه هرزه ام بدون تو
کمی مرا نگاه کن
ببین ،
تمام شاهدانِ کوچه های خاطرات،
تمام آن نگاه های بی گناه ،
مرا بدون تو ،چه بی حیا نگاه می کنند
چگونه تاب آورم بزیر این نگاه ها
کمی مرا نگاه کن
فقط نگاه ساده ایی
که بشکند سکوت من
و بشکفد سلام،
بر لبان من
در حضورت سكوت مي كنم
در حضور چشمانت كه اين همه حرف دارن سكوت مي كنم
اين صداي بلند عشق است كه ميخواهد صدايت كند
ولي باز هم سكوت ميكنم
شايد صدايم رو بشنوي
چون تو نيز سكوت كرده اي مثل من
حرف هايي هست كه بايد بزنم
فقط كافيست چشمانت را نگاه كنم
تا عشقي كه بي نهايت است وحرف هايي كه عاشقانه است را در چشمانت ببينم
آري اين همان سكوت عشق است اری این همان مهر سکوت عشق است
فردا تعطيل است
و شهر
روي ويرانههاي باغ
به خواب مي رود
افسوس، افسوس، افسوس.
چشمهامان
آرام،
آرام
به تاريكي و سكوت
به تاريكي و تنهايي
به تاريكي و سياهي
عادت مي كنند
و ميدانم
قهرمان داستان كوتاهي
كه ديروز خواندهام
و در تاقچه،
كنار آينه گذاشتهام
امروز
در گوشهاي از جهان
ميميرد
و من ميگريم
براي خاطراتم
كه به جايي دور
فرستادهام
حالا
همه ميدانند
چرا با ابر زندگي ميكنم
وچشمهايم را عادت دادهام
به سكوت.
ϰ-†нêmê§ |