دفتر خاطراتم را باز میکنم فقط با یک نام شروع شده است
شقایق
کلمات هم چو هم هستن همه از عشق می گویند
همه از دوست داشتن و مهر و محبت می گویند
ورق میزنم صفحه یه بعد کمی خیس است این صفحه
جای قطره های اشک روی کاغذ بجا مانده است
نوشته ام : امروز شقایق دگر با من نیست
از خودم سوال می پرسم؟
آیا با دیگریست؟
نه او به من قول داده بود هرگز ترکم نمی کند
سوال ها مانند ابر از ذهن پریشانم میگذرند
کمی فکر میکنم
ایا هنوزم تنهاست... منتظر من است؟
فکر نکنم جدایی را او خواست نه من
حال اندوه قلبم را فرا میگیرد
چشمانم پر از اشک میشوند قلبم دوباره میشکند
دوباره تنها می شوم با غصه ها
و با خاطراتم که از یادم هرگز نمی رود بیاد او میمیرم
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |