حسرت یک فریاد دارم
حسرت یک آرامش
حسرت یک خنده از ته دل
حسرت نشنیدن یکبار کفر
حسرت نوشتن یک شعر بدون غم
حسرت ندیدن کودکی گل فروش در خیابان
حسرت خوردن یه کاسه آب بدون تلخی
حسرت مرگی بدون درد
حسرت یک عشق واقعی
حسرت آغوش یار
حسرت روزهای رفته
حسرت آزادی دل از بند غم
حسرت انجام عمل نه فقط شعار
وباز نیز حسرت و حسرت ...
فضای خانه ام بی تو چه دلگیراست
دل پر حسرتم اسیردست تقدیر است
هوای کوچه ها ازعطرغم لبریز
ومن تنهاوافسرده
کنار پنجره خاموش
غریبانه نگاهم رابه روی کوچه های شهر می دوزم
من اینجا در اتاق نیمه تاریکم
به یاداولین دیدارمان شادم
به یاداولین دیدارمان در آن غروب سرد
که باران یک نفس یک ریزمی بارید
سخن درباره یکدیگر بود
تو از چشمانم میگفتی از زیبایی ام
ومن از قلب پاک و صورت هم چو ماهت
روز دیگر وروز دیگر هم در میان خلوت کوچه
سخن از عشق و غم گفتیم
شبی گفتی بدان هرگزفراموشت نخواهم کرد
وباتنهایی و حسرت هم آغوشت نخواهم کرد
ولی تو بی خبر یک شب رهایم کردی و رفتی
ومن حالا درون این اتاق سرد
شکسته خاموشم و ا فتاده ام گوشه دیوار
که گاهی می نالم از حسرت
خوشا آن اولین دیدار
خوشا آن اولین دیدار
خسته ام از چه؟
از جای خالی ات کنار خود!
این بود قرار ما دو؟
یعنی عشق همین بود!
یعنی تنهات نمی زارم این بود؟
خسته ام خدایا خسته ام!
عشق یعنی همین؟
عشق یعنی اشک های سرد من!
عشق یعنی سکوت هر شب من؟
عشق یعنی تکیه بر دیوار!
عشق یعنی مردن در اندوه شب من؟
یعنی عاشقی همین است!
خیانت ! خیانت! خیانت!
این است پایان هر عشق؟
چه قانون نا عادلانه ایست!
برای شروع رابطه ها هر دو طرف باید بخواهند!
اما برای پایان آن یک نفر هم کافیست!
كاش كسي كه از عشق ميگفت
كمي هم درباره نفرت ميگفت
ما نمي دانيم نفرت يعني چه؟
از هر كه مي پرسيم؛ مي گويد
تا عشق هست نفرت چيست؟
اما كسي آمد و گفت:
نفرت همان عشقي است
كه عشق ديگر بليعيده
عشقي كه عاشق و معشوقش
عاشق و معشوق عشق ديگرند
عشقي كه بر گوش عاشق
مي زند سيلي محكم
نفرت يعني:
كس كه با كس ندارد نسبت
کس شوند باهم
و من شوم بی کس
بی کس بی کس!
به تو که فکر میکنم
سلولهای خاکستریام
سرخ میشوند
و وقتی
خیال آغوش تو
مرا
در بر میگیرد
گلبولهای سفیدم
دست از دفاع برمیدارند
و قرمز میشوند
قلبم با تمام توان میکوبد
سینهام تنگ میشود
رگهایم طغیان میکنند
و ...
حالا فکر کن
چه حالی دارم
وقتی
درباره تو شعر میگویم.
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب بوسه یعنی خلسه* در اعماق شب بوسه یعنی مستی از مشروب عشق بوسه یعنی آتش و گرمای تب بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت از دیوانگی لذت ز شب بوسه یعنی حس طعم خوب عشق سادگی طعم شیرینی به رنگ بوسه آغازی برای ما شدن لحظهای با دلبری تنها شدن بوسه سرفصل كتاب عاشقی بوسه رمز وارد دلها شدن بوسه آتش میزند بر جسم و جان بوسه یعنی عشق من با من بمان شرم در دلدادگی بیمعنی است بوسه بر میدارد این شرم از میان طعم شیرین عسل از بوسه است پاسخ هر بوسه ای یك بوسه است بهترین هدیه پس از یك انتظار بشنوید از من فقط یك بوسه است بوسه را تكرار میباید نمود بوسه یعنی عشق و آواز و سرود بوسه یعنی وصل جانها از دو لب بوسه یعنی پر زدن یعنی صعود
چه دلگیر و خسته ام
پرده های غم در سراسر زندگی ام سایه افکنده
یارب چه می کنند این آدمیان که به این سادگی دل می کنند
سکوت غمگین شهر دل زخم دیده ام رابی تاب تر میکند... از کجا و چگونه به زمین افتاده ام نمی دانم
کوه پرغرور زندگی ام... سایه افکن ظهرهای بی تابی ام... چاه بی همنو ای خسته ام... چه آسان در گذر یک باد فرو ریخت
و من چه وحشت زده ام... تنها و بی کس در این بیابان پرسوز چشم به سراب دوخته ام... سرابی از اشک هایم
چه دلگیر و خسته ام
ای ملائک ، ای آدم ها سر در درون قلب خود فرو ببرید که گوش نامحرم صدای فریاد دلم را نشنود... اشک هایم را نبیند
یارب تنهاترین کس من تویی... دل غمگین مرا مرحمی کن
صد افسوس درس عاشقی در مکتب لیلی نیاموختم ، یوسف چاه نشین من چه راحت با نسیمی از کنارم گذشت
دل آسمان گرفته... خورشید نمی تابد
چشم هایم تاب دیدار کس ندارند
من در این دیار خسته و تنها کنج میخانه دلم مانده ام، باده به دست و دلم بده ... اشک هایم بر چشم و لبم لرزان چشم براه اویم
او می آید
می دانم
بارفتن او زندگی تمام می شود
امروز قیامت نیست
می دانم... او می آید.
الهی بمیرم عشق من چقدر بهم دروغ میگفتی
الهی بمیرم عمرمن تو از دروغ متنفر بودی
بخاطر من میگفتی به دروغ عاشقتم
بخاطر من دروغ میگفتی!!!
الهی بمیرم عشق من الهی بمیرم که بخاطر من
به دروغ میگفتی دوست دارم
الهی بمیرم عشق من مجبور میشدی به دروغ
قوربون صدقم بری!!!
تو چه ادم خوبی بودی عشق من
بخاطر من دروغ میگفتی؟؟؟
تو چقدر خوب بودی من لیاقتت رو نداشتم!!!
تو بخاطر من چیزی رو که ازش متنفر بودی عادت دادی به خودت
برات بهترین هارو آرزو میکنم عشق من!!!
مهربونم خوش رفتار خیلی احساسی هستم اسگل نیستم مغرور نیستم از ادم های مغرور متنفرم زود با ادم ها خودمونی میشم کنه نیستم به دل میشینم سیریش نیستم عاشق قدم زدن با جنس مخالفمم ندید بدید نیستم هیچ وقت پوز نمی دم عقده ای نیستم عاشق موسیقی هستم عاشق گیتار زدن اهنگ های غمگین رو خیلی دوست دارم همیشه دوست دارم مرتب باشم تمیز و شیک باشم نزن پای تعریف از خود دروغ نمی گم از ادم درغ گو متنفرم عاشق قدم زدن زیر بارونم کم ندارم عاشق هیجانم شورشو در نمی یارم این بود یه سری از خصوصیت های من بقیش مونده به نظر خودت
خدایا جانم بگیر
خدایا اشک هایم ببین
خدایا صبرم بده
خدایا مرحمی برای دردم بده
خدایا مرگم بده
خدایا صدای ارامم بگیر
خدایا قلبم کوچکم بگیر
خدایا دست سردم را بگیر
خدایا عشق قلبم ببین
خدایا جوابم بده
خدایا آرامشم بده
خدایا مرگم بده خدایا مرگم بده
خدایا دل واپس نکن اطرافیانم را
خدایا مزارم بده
قبر سرد و کوچکم را بده
خدایا آتشم بزن
خدایا نفسم بگیر
خدایا دگر نه عمری می خواهم نه زندگی
خدایا مرگم بده مرگم بده
خدایا سکوتم را ببین
اندوه قلبم را ببین
چشمان خیسم را ببین
چرا منتظری پس..... بس است عذاب بگیر دستم
دگر طاقت ندارم بگیر دستم
بگیر تنهایی ام را
طاقت ندارم خدا بگیر دستانم را
مرگم بده مرگم بده
دوستای گلم چون قالب وبلاگم رو عوض کردم قسمت نظر دهیش عوض شده
برای نظر دادن برین زیر هر مطلب روی CM کلید کنید
چشمانم را بستم فقط چند ثانیه
حس کردم قطره های باران را
چشمانم را باز کردم آری باران گرفته
سرم را رو به آسمان کردم
چند قطره باران ریخت درون چشمانم
پایین را نگاه کردم تا ته خیابان را
هیچ کس نبود فقط از آن دور ها شقایق دست تکان میداد
خوش حال شدم پلک زدم
اما اینبار هیچ کس را ندیدم
فقط کوچه یه تاریکی رو به رویم بود
قلبم شکست آهی کشیدم
نگاهی به دستانم کردم
دستم را به دست دیگر دادم
آههههه
چقدر سرد است دستانم خیلی سرد شده اند
دوباره پلکی زدم
نگاهی به پاهایم کردم ا زسرما میلرزید
بغزم گرفت تا توانستم فریاد زدم اما
کو شنونده کو یار؟
حس کردم دگر وقتش است برگشتم
شخصی پشت سرم ایستاده بود
دستش را به صورتم کشید
و به خواب عمیقی فرو رفتم
چشمانم را که باز کردم نزد خدا بودم
آری صدایم را شنید صدای قلب شکسته ام را شنید
حال دیگر مرده ام
خدا را شکر
دوباره دلتنگ تو شدم
دوباره دلم بهونه ی تو را میگیره
از دلم می پرسم که آخه چرا به اون احساس داری
اون که همیشه تو را شکسته
هیچ وقت هیچ احساسی به تو نداشته
دل گفت: من برام مهم نیست
که اون درباره ی من چی فکر میکنه
تو راست میگی
خیلی وقتا به خودم میگم: دیگه خسته شدم
تا کی میخوای عاشقش بمونی
فکر کن مرده
تو این دنیا نیست
دیگه فراموشش کن
ولی نمیشه، نمیتونم ،نمیخوام
تا همیشه عاشقش میمونم
راه من خدا
درد من گناه
زندگی میان این گذشته ها
روز و شب اسیر خاطرات و رفته ها
سالهاست.مانده ام اسیر غفلت و گناه
بار ها رها نموده ام خطا
یه لغزشی دوباره می رسد ز راه
دوباره می شود زندگی سیاه
می روم به انتهای راه
میان عکس های کودکی
عمر رفته را
چهره شکسته را
فطرت گذشته را نظاره می کنم
چه ها گذشته بر من غمین
چه کاشتم در این زمین
هوای ماندنم ببین
دگر بس است اشتباه
زندگی میان این گذشته ها
دگر بس است خود فریبی و گناه
این همه شکنجه ها
گذشته ها گذشته است
تو هم از آن گذر نما
آسمان تاریک و تاره چی بگم ؟
گریه هام بی اختیاره چی بگم ؟
پای حرف هر کسی که بنشینی
می بینی یه دردی داره چی بگم ؟
ما مثل ستون سقفی میمونیم
که یه عمره زیره باره چی بگم ؟
آخه من درخت پیر می دونم
شاخه هام بی برگ و باره چی بگم ؟
می رسه به خط پایان عاقبت
عمر ما مثله حبابه چی بگم ؟
عزیزم درده منو تو یکیه
دردی که چاره نداره چی بگم ؟؟؟
گذشتهام دوباره از گدشتهام
نشستهام کنار خاطرات مردهام
و میزنم ورق
گذشتههای رفته را
دوباره زنده میشود غصه هایم
به صورتم نظارهمیکند
که در میان زخمها شکستهام
شکسته قامتم
بروی قبر برادرم
دوباره شمع میبرم
و گریه میکنم
برای روزهای رفتهام
گذشتهای که روزها
من از خوشی در آن گذشتهام
و آرام میزنم قدم
هنوز روی پای رفتنم
ورق میزنم گذشته را
و تلخ میشود همیشه طعم لحظههای من
و غرق گریه خواب میروم
و این
تمام معنی گذشتههای من
غم تو دربدرم كرد
عشق تو خاكسترم كرد
ولي هيچ وقتي نديدي
گريههامو نشنيدي
تو نديدي حال ما رو
حال غم دیده یه مارو
آخرش قصه تموم شد
عمر من بود كه حروم شد
آره رفتي مهربونم
ولي باز بلات به جونم
نميخوام دلت بگيره
گرچه اين دلم اسيره
برو خوشبخت شي الهي
آخرت نشه سياهي
برو من هم ديگه ميرم
راه تازهاي ميگيرم
ديگه رو گل نميخندم
راه قلبمو ميبندم
تا كه يك روزي بميرم
يه گوشه آروم بگيرم
دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
فقط با تو قسمت کنم
تنهایی یعنی وقتی پرستار گفت : همراه بیمار … ولی کسی نبود جواب بده !
آهسته گفتم : ببخشید کسی همراه من نیست
من تنهـــــــــــام
از گریه ی بی بهانه ات می ترسم
آتش نشو از زبانه ات می ترسم
هی! فاصله ی مجاز را حفظ بکن
از بوسه ی عاشقانه ات می ترسم
انگیزه ندارم که سوالی بکنم
درباره ی تو فکر و خیالی بکنم
یک ذره نگاه مشترک در ما نیست
من با چه زبانی به تو حالی بکنم؟
کجا مانده ام؟! کجا هستم؟! به چه می اندیشم؟! نمی دانم!!!
هنگ کرده است دلم از هجوم بلاهای گوناگون، چنانکه گذر زمان نبض ثانیه هایم را تکان نمی دهد.
دگر احساس میکنم زنده نیستم
زنده ام؟ زنده ام؟ زنده ام؟
وقتی در اغوش تو هستم دگر جانی ندارم
قلبم از تپش می ایستت تمام بدنم می لرزد
این چه حسی است؟ چه حال و هوایی است؟
فقط شقایق این حس را به من میدهد؟
آری چون او فقط عشق من است
این چه حسیست؟ هوس؟ عشق؟ یا فقط وابستگی؟
او هم مرا می خواهد؟ او هم این حس پاک را احساس می کند؟
آری اوهم احساس میکند چون او نیز عاشق من است
می خواهم او را بیشتر از خودم
به اوم احتیاج دارم هنوز ایا باز هم بر میگردد؟ باز هم مرا به اغوش پاکش می کشد؟
جواب این سوال را نمی دانم!!! چون او دگر رفته است
منتظر میمانم بلخره مال من میشود در این دنیا هم که نشود در آن دنیا بلخره مال من می شود
خدا بلخره صدای گرفته ام را می شنود بلخره آرزویم را بر اورده می کند
دفتر خاطراتم را باز میکنم فقط با یک نام شروع شده است
شقایق
کلمات هم چو هم هستن همه از عشق می گویند
همه از دوست داشتن و مهر و محبت می گویند
ورق میزنم صفحه یه بعد کمی خیس است این صفحه
جای قطره های اشک روی کاغذ بجا مانده است
نوشته ام : امروز شقایق دگر با من نیست
از خودم سوال می پرسم؟
آیا با دیگریست؟
نه او به من قول داده بود هرگز ترکم نمی کند
سوال ها مانند ابر از ذهن پریشانم میگذرند
کمی فکر میکنم
ایا هنوزم تنهاست... منتظر من است؟
فکر نکنم جدایی را او خواست نه من
حال اندوه قلبم را فرا میگیرد
چشمانم پر از اشک میشوند قلبم دوباره میشکند
دوباره تنها می شوم با غصه ها
و با خاطراتم که از یادم هرگز نمی رود بیاد او میمیرم
وای از دست این تنهایی . وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفس گیر.ای خدا بیا و دست های سردم را بگیر
خسته ام. باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم. همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
هم چیز برایم مثل هم است. طلوع برای همرنگ غروب است. گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست
عادت کرده ام دیگر
عادت کرده ام از همنشینی با غمها.کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته. دیگر کسی به سراغ من نمی آید. تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده
دیگر در قلبم جای کسی نیست
هرچه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم. کسی نیست! هرچه اشک میریزم خالی نمیشوم
تا شادم کند. کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته
خیلی دلم گرفته
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغز لعنتی نمی خواد بشکند
وای از دست چشم هایم. وای از دست اشک هایم
آرزو به دل مانده ام کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمی گویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد. نمی گوشم از درد های خویش تا کسی دلش به درد آید
پای درد دلهایم . اینکه دارم با خود درد دل میکنم به من که میدانم کسی نمیشنید
دلم گرفته. رنگ و رویی ندارد. برایم این لحظه ها . حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمی خواند غمهایم را. میدانم کسی نمیشوند حرفهایم را. حتی اگر فریاد هم بزنم کسی
نگاه نمی کند دیوانه ای مثل من را
میدانم کسی در فکر من نیست. تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست. میمانم با همین تنهایی و تنها
میمیرم. تا عبد همین دستهای غم را میگیرم
سلام کسی که منو دیوونه کرد با یک نگاش قلبمو ویروو نه کرد سلام کسی که تو دلم نشسته نشسته تو ی این دل شکسته سلام کسی که آسمونم شده تو تاریکی چراغ خونم شده سلام کسی که واسه من یه دنیاس دنیای من بدون اون رو هواست سلام ای فرشته ای که اومدی از آسمونم اومدی پیشم که دیگه نزاری تنها بمونم سلام ای تنها جزیره توی اقیانوس عشقم با وجود تو همیشه روشنه فانوس عشقم سلام ای تنها نشونه از دلای غم گرفته بیا پیش من عزیزم به خدا دلم گرفته سلامی به گرمی عشق به لطافت وجودت سلام کردم که بدونی میمیرم من در نبودت
تو شکوفه ی بهاری من یه برگ زرد پاییز تو یه رویای خیالی ولی من شعری غم انگیز تویی یک جنگل سرسبز ولی من کویری خشکم دست تو دست من نذاشتی دستمو پس زدی محکم تویی یک خورشید تابون ولی من ی ماه تاریک تو یه جاده ی عریضی ولی من یه راه باریک تویی یک درخت زیبا ولی من یه تیکه چوبم حالمو اگه بپرسی توکه باشی دیگه خوبم تو یه قلب مهربونی ولی من قلبی شکسته قلبی که داغونه اما نشد از عشق تو خسته قلبی که خونه ی غم هاست قلبی که عاشقه اما همیشه تنهای تنهاست تو .... تو عشق منـــــــــــــــی
اره منم همون بد بخت تنها
خجالت نمی کشم حرف دلم رو بگم
من همون کوچولوی تنهام
همونی که وقتی بغزش میگیره نمی تونه جلوی گریه کردنش رو بگیره
اره من همونی ام که وقتی گریش میگیره تکیه گاهی جز دیوار نداره
همونی ام که وقتی دلش میگیره کسی رو نداره دلداریش بده
همون کوچولوی تنهام همون کوچولویی که وقتی دلش تنگ میشه زانو هاشو بغل میکنه
من همونی ام که هیچی کم ندارم اما هیچ کی رو ندارم
همونی هستم که عشقش رفت
من همون کوچولوی مظلومی هستم که هیچ کی بهش اهمیت نمی ده
اره من همونی هستم که دیوونه وار عشقش رو دوست داره
همونی هستم که با اینکه ترک میشم ترد نمیشم
همونی هستم که دیگران رو گرم میکنم خودم رو سرد
همون کسی که فقط دو تا پا داره هیچ وقت نتونسته چهار تا داشته باشه
من همونی هستم که میشکنم و صدام در نمیاد
همونی که وقتی عشقش رو بوس میکرد از چشماش اشک جاری میشد
اره من خیلی احساسی هستم نشدم بودم و هستم
من همون تنهای سیاه پوشم همون کسی که گدای هم دردی
ϰ-†нêmê§ |