هرزگی فقط تن فروشی نیست
ربطی به جنسیت هم نداره
همین که از اعتماد کسی سوء استفاده کنی هرزه ای
همین که به دروغ بگی دوستت دارم هرزه ای
همین که خیانت کنی هرزه ای
همین که رفاقتت به خاطر پول بفروشی هرزه ای
اگه میخوای تن فروشی بکنی
صاحب اختیار بدنتی
اما هرزگی نکن
چون از احساس و آبروی و غرور دیگران باید مایه بذاری
دلگيرم از کسي که امروز ديگر ندارمش سايه اش را هم حتي از سرم گرفت
کسي که دست هايش را عاشقانه
بر گردنم حلقه مي کرد
و مرا
دوست مي داشت
کسي که وقت خداحافظي
با اشک بدرقه ام ميکرد
آن روز با اشک بدرقه اش کردم
من ميرفتم و بر ميگشتم
اما او بي وفا شد
رفت و هرگز بر نگشت
اين روزها
عکس هايش هم
به من نگاه نميکنند
با من غريبگي مي کنند
دلم ميشکند
بغض ميکنم
غرق مي شوم در شعر دلتنگي
من بي تو شده ام
گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه
برو
همینکه روزها بگذره و یادی ازت نکنه
همینکه نپرسه چجوری روزاتو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه
همینکه دیگه لا به لای حرفاش دوست دارم نباشه
و همینکه حضور دیگران تو زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا میشه
بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
بغلم کن بغلم کن
که بیام تو فکر ِ تو
نفسی تازه کنم
در هوای ِشعر ِتو
بغلم کن بغلم کن
که بیام تو قلب ِ تو
یه گل ِ دوست دارم
بچینم از لب ِ تو
منو در قالب ِ شعر
گاهی وقتا غزلم کن
شعر ِ بارونی بگو
زیر بارون بغلم کن
بغلم کن که وفا
رو کنه به آدما
شهر مون غیرتی شه
پشت کنه به بیوفا
بغلم کن که نگات
نره از خاطر و یاد
عشق پاک من و تو
نشه بازیچه ی باد
منو در قالب شعر
گاهی وقتا غزلم کن
شعر ِ بارونی بگو
زیر بارون بغلم کن
بغلم کن بغلم کن
که دلم بیتابه
جامو باز کن تو دلت
که چشام بیخوابه
اگه تلخم تو جدایی
بیا مثل ِ عسلم کن
عاشقی از دور نمیشه
بیا اینجا بغلم کن
کمی مرا نگاه کن
نگاه کن کمی مرا
ببین ،
سکوت لعنتی مرا نشانه رفته است !
ببین ،
تمام لحظه های بی کسی ،
میان ناکسان گذشته است
کمی مرا نگاه کن
نگاه کن کمی مرا
ببین پر از اشاره ام بدون تو !
قسم به قلب پاره ام
پر از نگاه هرزه ام بدون تو
کمی مرا نگاه کن
ببین ،
تمام شاهدانِ کوچه های خاطرات،
تمام آن نگاه های بی گناه ،
مرا بدون تو ،چه بی حیا نگاه می کنند
چگونه تاب آورم بزیر این نگاه ها
کمی مرا نگاه کن
فقط نگاه ساده ایی
که بشکند سکوت من
و بشکفد سلام،
بر لبان من
در حضورت سكوت مي كنم
در حضور چشمانت كه اين همه حرف دارن سكوت مي كنم
اين صداي بلند عشق است كه ميخواهد صدايت كند
ولي باز هم سكوت ميكنم
شايد صدايم رو بشنوي
چون تو نيز سكوت كرده اي مثل من
حرف هايي هست كه بايد بزنم
فقط كافيست چشمانت را نگاه كنم
تا عشقي كه بي نهايت است وحرف هايي كه عاشقانه است را در چشمانت ببينم
آري اين همان سكوت عشق است اری این همان مهر سکوت عشق است
فردا تعطيل است
و شهر
روي ويرانههاي باغ
به خواب مي رود
افسوس، افسوس، افسوس.
چشمهامان
آرام،
آرام
به تاريكي و سكوت
به تاريكي و تنهايي
به تاريكي و سياهي
عادت مي كنند
و ميدانم
قهرمان داستان كوتاهي
كه ديروز خواندهام
و در تاقچه،
كنار آينه گذاشتهام
امروز
در گوشهاي از جهان
ميميرد
و من ميگريم
براي خاطراتم
كه به جايي دور
فرستادهام
حالا
همه ميدانند
چرا با ابر زندگي ميكنم
وچشمهايم را عادت دادهام
به سكوت.
کجایی عشقم دارم جون میدم
اخه چرا نیستی این چیزارو دارم با اشکام می نویسم
کجایی عشق من شقایقم کجایی؟
چرا نیستی اشکامو پاک کنی عشق من
یادته یادته بغلت میکردم یادته واسم ناز میکردی
یادته میگفتی بغلم نکن زشته
یادته چقدر خجالت میکشیدی با من راه بری عشقم
نیستی ببینی دارم خون گریه میکنم
این بود سهم من این بود سزای اون همه وفداری من
باشه عشق من خیلی می خوامت به جون مادرم
بیشتر از هرچیزی تو دنیا می خوامت برو عزیز دلم
ولی بدون بعد تو دیگه عاشق نمیشم
عشق تو دل من مرد
بهت قول میدم به اون خدای اون بالا قسم
دیگه هیچ وقت عاشق نمیشم به هیچ کی دل نمی بندم
حتی بهت قول میدم دیگه به هیچ کی نگاه نکنم
اگه عاشق کسی بشم اگه برم با ادم دیگه ای غیر از تو
حرومم همش حرومم اما گل من شقایق من
تو ازادی حلالت باشه دیگه نمیام هر روز چکت کنم
دیگه نمیگم با این و اون حرف نزن عشق من همه
یه این حرفارو دارم با اشکام برات می نویسم
اگه دلت خواست عاشق بشی حلالت من ازت گذشتم میدونی
حالا که فکر میکنم من ادم باگذشتی هستم حتی از تو
حتی از خودمم گذشتم دوست دارم عشقم می بوسم اون
لبای داغت رو میکشم تو بغلم اون اغوش نرمت رو
خداحافظ خداحافظ عشق محالم
خدا پشتو پناهت
راه ها بسته شده
جاده ها دیگر سرانجامی ندارد
خنده ها هم آخرش
رو به تلخی می زند
قلب من اینجا دگر جایی ندارد
نارفیق ازپشت خنجر می زند
قلب من را می درد
عاشقی ام نقطه ی آغاز وپایانی ندارد
چشم هایم ازچرانی خسته شد
دستهایم سرد شد
دوستانم رفته اند
باد دیگر حرف پایانی ندارد
قلب من می سوزد
خنجر آن نارفیق
کارش ساخت
آدمی مغرور وجدانی ندارد
عشق من نیز مرده است
عشق دیگر مرد بارانی ندارد
جاده ها هم بسته است
زندگی بی عشق سرانجامی ندارد
نامه هاي عاشقانه
بی ریا و صادقانه
نامه ای بر تکه ای برگ
یاد تو همیشه تا مرگ
نامه هاي عاشقانه
جمله هاي کودکانه
واژه ها از روی احساس
هم بداهه ، هم به وسواس
تپش قلب یه گنجیشک
که اسیره تو دو تا دست
پنجره تو مشت دیوار
روی دیوار پر لیچار
همه رو به یاد دارم
همه شب این شده کارم
یاد تو همیشه با من
نام تو ترانه ی من...
نامه هاي عاشقانه
یادگاری،،،،،،،،،،، جاودانه
چه عاشقانه است این روز های ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی
چه عاشقانه است شکفتن گل های شقایق
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم
عاشقانه سرودن را دوست دارم
عاشقانه نوشتن را دوست دارم
عاشقانه اشک ریختن را
عاشقانه خندیدن را دوست دارم
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم
و من
عاشقانه می گِریَم
عاشقانه می خندم
عاشقانه می نویسم
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم
دلتنگی ها تو بردار به روی قلبم بزار
تکیه بده به شونم تو این مسیر دشوار
اگه منو نمی خوای حرف دلم رو گوش کن
فقط برای یک بار بعدش خدانگهدار
تنهای خیلی سخته وقتی چشام به راهه
وقتی که شب سیاهه وقتی که بدون ماهه
تنهای خیلی تلخه
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست
می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
مثل يك حس غريب
حسرتي جنس سكوت
واژه هايي نمناك
رنگ خيسي قنوت
در تب ثانيه ها
مملو از خاطره ها
كوك يك ساز خراب
چشمه اي جنس سراب
رگه هايي از نور
كهكشاني از دور
بغض در سينه ماه
ترس تاريكي راه
لمس عشقي جاودان
در فراسوي زمان
يك جهان دلتنگي
در شبم مانده نهان...ا
اي خــــداي مهــربون دارم ازت شكـــــايـت!
توكه ميــدونستي اون مي كنه خيـــانت!
چـرابه عشــــــق مادوتادادي رضـــــــايـت؟
توكه ميــدونستي دلم ميكنه حمـــاقت؟
پــس چــرابــازم نـكــــــــرديـم حــمـايــت!
توكه ميدونستي من ازش دارم شكـــايت!
چـرااونومحكــوم نكـردي به جـرم اين جـنايت
حـالاكه فهميدي اون كرده بهم خيانت؟
بااين همه دليل ومنطق محكومش كن به جنايت!
تاديگه توبازي عشق به كسي نكنه خيانت!
غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق
بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی
رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !
آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری
پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی
داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟
تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق
منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق
نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه
تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !
نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره
پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره
اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم ک
ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره
به کسی توجه نمی کنه
از کسی خجالت نمی کشه
می باره و می باره و
اینقدر می باره تا آبی شه
آفتابی شه !!!
کاش
کاش می شد مثل آسمون بود
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده
برام دعا کن عشق من ...همین روزا بمیرم
آخه دارم از رفتن بدجوری گریه میگیرم
دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده
کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده
این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر
آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر
گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز
من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز
اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده
بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده
گریه نکن برای من قسمت ما همینه
دستامو محکمتر بگیر لحظه ی آخرینه
این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر
آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر
گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز
من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز
برام دعا کن عـــــــــشــــــــــق من
یکی بود یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم !
یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم!
یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم!
یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم !
یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم! یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی اونی که " دوست دارم " رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم!یکی ماند و یکی نماند، اونی که ماند تو بودی اونی که بدون تو نماند من بودم
بوسه بر لبهاي شيرينت چو قند
ميكشي من را به آغوشت چو بند
ميمكم از عمق جانت چون عسل
وقت بوسيدن دو چشمت را نبند
گرميه لبهاي تو همچو سراب
تشنه لب را ميكند مست و خراب
من عطش دارم براي بوسهات
تشنه لب را تشنه تر كن چون شراب
وقت بوسيدن صدايم كن عزيز
موي خود بر صورت داغم مريز
ميشمارم بوسههايت چون نفس
بي نفس هر پيكري گردد مريض
تلخيه لبهاي تو از بهر چيست؟
تلخ و شيرين لبت بد مزه نيست
وقت سنگينه لب روي لبت
از جدايي از لبت بايد گريست
بوسه بر لبهاي نرمت چون حباب
گرچه ميسوزد لبم همچون كباب
كاش يك شب ميشدي مهمان من
لب به لبهاي تو ميرفتم به خواب
یادم روزی به دیواری تکیه داده بودم
تا که اومدی و نشستی پیشم
نمیدونم یه لحظه چی شد
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو اغوش گرمت نشستم
روز بعد به یادت اومدم پیش همون دیوار
اما ای کاش نمیومدم
این دفعه با دفعه قبل خیلی فرق میکرد
چون این بار وقتی چشامو باز کردم
دیدم کسه دیگه ای تو اغوش گرمته
دیوار وقتی چشم پر از اشکمو دید
از غصه ترک خورد
اما تو حتی وجودمم احساس نکردی
روز آشنایی یادت هست
شیرین بود چقدر
لحن حرف هایمان از خجالت
سرخ شده بود چقدر
ابلهانه توصیف هایمان بود درباره ی عشق
زیر لب می گفتیم چه معجونیست عشق!
اتفاق های ناگوار را فراموش کردیم در همان لحظات
از خیالمان پاک شد که آه نداریم در بساط
ماه ها گذشته و ما عاشقیم هنوز
بی خیال اطرافیانمان که علاقه نشان می دهند به هم برای چند روز
بگُذار ما از جهان عقب باشیم
در زمینی که عشق عکس دوتایی انداخته با خیانت
آخرین نفر باشیم
بی خبر از حال هم بودن چه سود؟
بر مزار با سوز نالیدن چه سود ؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارم اب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا را خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان
لباس مشکی را برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم گذاشتن چه سود؟
تنهایی را دوست دارم، زیرا بیوفا نیست
تنهایی را دوست دارم، زیرا عشق دروغین در آن نیست
تنهایی را دوست دارم، چون بارها تجربه كردم
تنهایی را دوست دارم، چون خدا هم تنهاست
در كلبهی تنهاییهایم در انتظار خواهم گریست و انتظار كشیدنم را پنهان خواهم كرد
شاید در سكوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی
بگذار كسی نداند كه هنوز دوستش دارم
مرا دیوانه نامیدند
به جرم دلدادگیهایم٬
به حکم سادگیهایم٬
مرا نشان یکدیگر دادند و خندیدند!!!
مرا بیمار دانستند
برای صداقت در حمایتهایم٬
نجابت در رفاقتهایم٬
نسخه تزویر را برایم تجویز کردند!!!
مرا کُشتند و با دست خود برایم چالهای کندند
به عمق زخمهایم٬
به طول خستگیهایم٬
منِ بیمارِ دیوانه٬
نمیخواهم رهایی را از چاه تنهایی
که مردن در این اعماق تاریکی٬
برایم مرحم درد هایم است
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته
خیلی دلم گرفته
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كار تو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
__
_
آرزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
میرسد روزی که شبها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو ازبر کنی
ϰ-†нêmê§ |